سعد بن ابى وقّاص با خاندان رسول اکرم (صل اللّه علیه و آله و سلم ) رابطه خوش نداشت حتى در شوراى عمر حق راى را به عبدالرحمن بن عوف داد و بعد از کشته شدن عثمان به حضرت على (علیه السلام) بیعت نکرد پسرش عمر بن سعد راه پدر گرفت و با این خاندان که هادى امت بودند میانه نداشت ابن زیاد به عمر بن سعد ملک رى را داده بود چون از خبر ورود امام حسین (علیه السلام) بعراق ابن زیاد مطلع شد قاصدى نزد عمر فرستاد که اول به جنگ حسین بن على برو و او را بکش بعد از آن بجانب شهر روانه شو.
عمر سعد نزد ابن زیاد آمد گفت مرا عفو نما گفت عفو مى کنم و ملک رى را از تو مى گیرم عمر سعد گفت یک شب مهلت ده ، شب فکر کرد آخر الامر هواى ریاست رى بر او غلبه نمود و تصمیم به جنگ امام گرفت و روز دیگر نزد ابن زیاد آمد و قتل امام حسین را عهده دار شد و ابن زیاد با لشکر عظیم او را به کربلا روانه کرد روز سوم محرم وارد کربلا شدند .
ابن قولویه در کامل ص 74 و طبرسى در احتجاج ص 134 بسندهاى معتبر از اصبغ بن نباته و غیره نقل کرده اند که روزى حضرت على (علیه السلام) بر منبر کوفه خطبه مى خواند و مى فرمود که از من بپرسید آنچه مى خواهید پیش از آنکه مرا نیابید پس بخدا سوگند هر چه سوال کنید از خبرهاى گذشته و آینده بشما خبر مى دهم .
سعد بن ابى وقاص پدر عمر و بن سعد برخاست گفت یا امیر المؤ منین خبر ده مرا که در سر و ریش من چقدر مو هست حضرت فرمود که رسول خدا (صل اللّه علیه و آله و سلم ) خبر داده که در بن هر موئى از تو شیطانى هست که تراگمراه مى کند و در خانه تو فرزندى مى باشد که فرزند من حسین را شهید خواهد نمود و اگر خبر دهم عدد موهاى ترا باز مرا تصدیق نخواهى کرد لکن به آن خبرى که گفتم حقیقت گفتار من ظاهر مى شود.
ناگفته نماند در آنوقت عمر بن سعد کودکى بود که تازه راه مى رفت بعضى گویند در کربلا تقریبا 25 ساله بود ولى بعضى قائل است 36 ساله بود، سعد بن وقاص در سال 75 هجرى در 74 سالگى مُرد و در بقیع دفن گردید.